-
بیرون نهاده صلاحی،زین دیرِدیرینه پا را ( رضا افضلی )
پنجشنبه 16 شهریور 1396 11:43
درسوک فریدون صلاحی ** فریدون صلاحی ** بیرون نهاده صلاحی،زین دیرِدیرینه پا را سوزانده چون«شعله»1 سوکش، بیگانه و آشنا را افتاده مدهوش و بیخود، در دامنِ خاکِ مادر مرگش زخاطر زدوده، درمان و درد و دوا را ابرِ زمانه گرفته، اهلِ صفا را نشانه هرجا که بیند نجیبی، بارد تگرگِ بلا را چون ابرِ آبان بگرید، چَشمانِ فرزند و جُفتش...
-
زروی بام آید هر دم آواز ( رضا افضلی )
پنجشنبه 16 شهریور 1396 11:40
به پشتِ بام می خواند«سحرخوان» ** زروی بام آید هر دم آواز سراپاشور و شوق و عشقِ پرواز زهر سو نغمه های شِعرِ «شب خیز» چو نیلوفر شود درهم گلاویز زِ«شبخوانی» شود افزون صداها زضربه ی «زُلفی» و«کوبه ی» سراها زند همسایه بر دیوار«گُمبه» که کوبد دوستش در کاسه «دمبه» یکی کوبد به پیتی کُهنه، باچوب رمانَد خواب را از چشم ها خوب به...
-
از موج های عاصی آورده کف به لب(رضا افضلی)
پنجشنبه 16 شهریور 1396 11:38
سه شعر از: رضا افضلی به انتخاب: استاد محمد علی سپانلو درکتاب «هزار و یک شعر» 1/دریا از موج های عاصی آورده کف به لب وز تکمه های خردِ صدف بر کناره ها پیداست: دریا دریده پیرهنش را انبوه موج ها پیوسته می خروشد و می آید گویی میان سینة دریا خشم هزار سالة تاریخ است از سیم خاردار چه خیزد؟ از پرده و حصار چه خیزد؟ رضا افضلی...
-
واژه های شعرِ من هر یک ( رضا افضلی )
چهارشنبه 15 شهریور 1396 18:50
ازدیارِدرد ** واژه های شعرِ من هر یک سالها در بسترِ اندوه خوابیده ست جمله های شعرِ من مانندِ سیّاحان کولة اندوهشان بر پشت از دیارِ درد می آیند. گر نبویی عطرِ دردم را، ز شعرِ من چه بی دردی! رضا افضلی 1353
-
وکیل آباد»، باشد پرهیاهو( رضا افضلی )
چهارشنبه 15 شهریور 1396 18:47
درآبِ سرد لرزدهندوانه ** «وکیل آباد»، باشد پرهیاهو بغلتد موج ها در درّة او رسد در هراجاقی رویِ آتش کلاه دود تا ابرویِ آتش به سوی سنگ چین، هردم خمیدن چو آهنگر، به آتش ها دمیدن به لای سنگ های رودخانه در آبِ سرد ،لرزد هندوانه شود چرخنده قلیان، روی دستان چو تُنگِ نشأة بخشِ می پرستان برقصد «بادبادک»، مستِ پرواز نسیم آرد...
-
مَلِک باشد زاعلام خراسان( رضا افضلی )
چهارشنبه 15 شهریور 1396 18:44
مَلِک» هرچندمالش بی حساب است ** مَلِک باشد زاعلام خراسان که باشد شهره دراقصای ایران ملک باشد ازین رو نزدِ تُجّار که او دارد زمین و مال بسیار کندزان مِلک های بی کرانه به وقف خویش، نذر«آستانه» وکیل آباد باشد یک زمینش گلی از باغ های عنبرینش تجارت گر وِرا،راحت گذارد گهی از طبعِ شعرش واژه بارد ملک هرچندمالش بی حساب است...
-
گوید نوه ام مانی:کو موی شَبَق پوشت( رضا افضلی )
چهارشنبه 15 شهریور 1396 18:42
گوید نوه ام مانی: ** گوید نوه ام مانی:کو موی شَبَق پوشت برف است که می بارد بر صبح بناگوشت هنگام سخن گفتن،گویند همه: بوده موهای بلند تو ،رقصان به بَر و دوشت گم کرده جوانی را، از کوچه ترا آرند زیر بغلت گیرند،چون مستت و مدهوشت گویند جوانی ها، چون رود روان بودی تبخیر ترا کرده، چون برکه ی خاموشت از اهل ادب بودی، اما زچه رو...
-
آبستن است حادثه ای را ( رضا افضلی )
چهارشنبه 15 شهریور 1396 18:40
فوّاره ها ** برای خواهرم: فاطمه* ** آبستن است حادثه ای را تالار آمد شدی به گونة پرواز با بالِ اضطراب تا ساقة فسردة در حالِ مرگ را در نورِ آفتاب بکارند در معبرِ بهار چیزی نمانده است که گنجشکِ مادری از ضربه های سنگِ تغافل در خونِ خود به خاک بغلتد خونی که قطره قطره در بسترِرگانِ جوانش می بارد خونِ شریفِ کیست؟ پیوسته دو...
-
طبق ها، بر سرِ چندین «طبق کَش»( رضا افضلی )
چهارشنبه 15 شهریور 1396 18:37
جهیزه می رسد روی طَبَق ها ** طبق ها، بر سرِ چندین «طبق کَش» رَوَد ازکوچة اِسپند و آتش گهی اندک،گهی تا چِـل طبقدار جهیزه می بَرَد از کوی و بازار جلو دارِهمه، «آییـنه- قرآن» دو«لاله» در دو سوی آن نگهبان حریر و تِرمه، پـوشاکِ نهانی شده در زَروَرَق ها ارغوانی به پشتِ چندتن، صندوق وقالی پلاس و رختخواب و هم نهالی سپندی،سینی...
-
چوپانکی خوابیده، چوبی مُتکّایش( رضا افضلی )
چهارشنبه 15 شهریور 1396 18:36
چوپانَک ** چوپانکی خوابیده، چوبی مُتکّایش کِز کرده لای سبزه، گُنجشکانِ پایش با تار و پودِ سبزه، گل های بهاران گسترده چون رنگین کمان، فرشی برایش هردم نسیمی، می نوازد چهره اش را چون مادری با گیسوی نرم و رهایش چون دسته های ابر، سرگرمِ چَرایند در شیبِ سبزِ تپّه، میش وبَرّه هایش بادی که می چَرخد درونِ کوزة او مانندِ لالایی...
-
صدای اورا وقتی شنیدم ( رضا افضلی )
چهارشنبه 15 شهریور 1396 18:33
شهادت می دهم که اورا دیده ام ** صدای اورا وقتی شنیدم که درخانقاهِ خلوتِ نبضم هوهو می کرد حرکتش را وقتی حس کردم که در پیچکی سبز ازاین خانه به آن خانه می رفت شهادت می دهم که اورا دیده ام وکعبه اش را زیارت کرده ام وقتی که مورچه ها گردِ نانِ چسبیده به سنگ طواف می کردند وگنجشکانِ خیس روی شاخه های باران خورده دل می زدند...
-
در استخوانِ انسان از لحظة تولّد( رضا افضلی )
چهارشنبه 15 شهریور 1396 18:32
درفرصتِ یگانۀ هستی ** در استخوانِ انسان از لحظة تولّد انبوهِ موریانة مرگ است انسان چو یک درخت می میرد از درون هر چند پر شکوفه و برگ است هر صبحدم که چهرة خود را روی زلالِ آینه می بینم احساس می کنم در رشته های خویش کفن پیچ می شوم باید چگونه باشم در فرصتِ یگانة هستی؟ وقتی به سانِ آدم برفی در هُرمِ آفتابِ زمان هیچ می شوم...
-
خاک بی قوتم، ولی امّیدِ باران با من است ( رضا افضلی )
چهارشنبه 15 شهریور 1396 18:31
امّید به هنرمندِ صمیمی سعید شریفی ** خاک بی قوتم، ولی امّیدِ باران با من است شاخة خشکم، ولی شوقِ بهاران با من است چون شبِ یلدایی و سرمای سوزان بگذرد صبح فردا، آفتابِ نورباران با من است این زمین،درپنجة من همچوگوی کوچکی است تا که دستِ مهربان و گرمِ یاران با من است تا به آن سوی جهان، با دست ها پل می زنم تا که دستِ بی...
-
ای خدایی که خلق ما کردی ( رضا افضلی )
چهارشنبه 15 شهریور 1396 18:26
فخرِدست ها ** به:شیدا شکروی ** ای خدایی که خلق ما کردی خود تودانی و خود، چهاکردی کهکشان های بی نهایت را زیورِ مخملین سَما کردی ماه را درمیانِ اختر ها قوی آواره و رها کردی روز و شب را پیِ هم افکندی با مه و مهر آشنا کردی آدمی را درین زمینِ شگفت مبتلای چرا چرا کردی با سوالی همیشه برلب او: کاین جهان را چرا بنا کردی؟ عقل...
-
کند کودک، زکُنجی قد درازی( رضا افضلی )
چهارشنبه 15 شهریور 1396 18:25
/کند کودک، زکُنجی قد درازی/ ** کند کودک، زکُنجی قد درازی برای آن که بیند «حُقّه بازی» نشیند چون که رویِ دوشِ بابا سری آرد برون در بینِ سرها میانِ معرکه یک مردِ حرّاف زند از کرده وناکرده اش لاف به بازی های رنگین،مردِ«تَردست» خلایق را کند بی باده سرمست زقوطی های خالی با صَد افسون کشاند «کفتر» و «خرگوش» بیرون بسوزاند به...
-
به عصرِجمعه خلق آید شتابان ( رضا افضلی )
چهارشنبه 15 شهریور 1396 16:27
دمِ دروازة پایین خیابان ** به عصرِجمعه خلق آید شتابان دمِ دروازة پایین خیابان دمِ دروازه، باشد جای مشهور رسد جمعیّت از نزدیک و از دور جَهانَد آن یکی میمون ز چَنبر پَرَد میمون ازین سو ،سوی دیگر یکی چرخد به میدان، مار بردوش خمانَد مار را، از گوش تا گوش کند بر جُملة ماران امیری بگیرد مارها را با دلیری یکی باشد به...
-
چنان زین گفته درهم شدحواسم( رضا افضلی )
چهارشنبه 15 شهریور 1396 16:24
درآمد بَرَّه ای و خرج گرگ است ** چنان زین گفته درهم شدحواسم که رفت از یاد امروز ازکلاسم رها کردم قلم را شاد و ناشاد رساندم خود به «دانشگاه آزاد» که خوانم نثرپاکِ «بیهقی» را حکایت های دونانِ شقی را بخوانم قصّة دارِ «حسن» را ز«بو سهل» ی که می بافد رسن را بسی گلبوته را دیدم نشسته به بُرقع، چهره را چون غنچه بسته همه...
-
گرفته یک سبدِ گل به دوش و از درِ باغ ( رضا افضلی )
چهارشنبه 15 شهریور 1396 16:21
باغبان ** گرفته یک سبدِ گل به دوش و از درِ باغ به خنده، بر سرِ هر شاخه ای نظر دارد زبعدِ زحمتِِ سی ساله، باغبان ا مروز برای گردشِ صحرا، سرِ سفر دارد به سال های جوانی که باغ را می کاشت میانِ خرمنِ مو، خوشه ای سفید نداشت نگاهِِ او چو شهابی زدیده بر می جَست دوآبگینة روشن به راهِ دید نداشت کتابخانة دشتِ ادب اگر امروز به...
-
در صفحۀ رایانه،دنبال چه می گردی( رضا افضلی )
چهارشنبه 15 شهریور 1396 16:18
دنبال چه می گردی در صفحۀ رایانه،دنبال چه می گردی این خانه و آن خانه، دنبالِ چه می گردی ای عاشقِ قرنِ نو! در جعبۀ پُرپَرتو در حسرت جانانه،دنبالِ چه می گردی از حافظه ات بیرون،کردی چو خودی هارا در وادی بیگانه،دنبالِ چه می گردی این جام جهان بینَت، شد مسلک و آییینت ای طالبِ فرزانه، دنبال چه می گردی ازبُهتِ شگفتی ها،دیوانه...
-
برای غروبِ حیات خویش( رضا افضلی )
چهارشنبه 15 شهریور 1396 16:16
انسان نو ** انسانِ نو برای غروبِ حیات خویش حو ض و گل و حیاط ندارد اسبابِ ارتباط جهانی در جیبِ جامه اش امّا با دوست ارتباط ندارد. رضا افضلی 20/2/79
-
درین جا بوده گور پاسبانی ( رضا افضلی )
چهارشنبه 15 شهریور 1396 16:14
1/گورپاسبان درین جا بوده گور پاسبانی که پیدا نیست هیچ از آن نشانی به برج گرد باد اینک بچرخد غبار پاسبان، چون دیدبانی. رضا افضلی 11/9/79 ** 2/شاه و گدا کنون شاه و گدا ، همراه و یارند که زندانبان و زندانی غبارند سگ و چوپان و گرگ و گلّه با هم همه برگُردة طوفان سوارند. رضا افضلی 12/9/ 77
-
این خاک ها که روزی، قلب تَپَنده بودند( رضا افضلی )
چهارشنبه 15 شهریور 1396 16:12
(آیا) این خاک ها که روزی، قلب تَپَنده بودند رگ های زندگی را، خونِ جَهَنده بودند اکنون که می خُرامند از راهِ ریشه تا گُل آیا به یاد دارند، یک روز زنده بودند. رضا افضلی 22/11/69
-
شعری ست بی پیام، ترا خواب می کند( رضا افضلی )
چهارشنبه 15 شهریور 1396 16:11
انگشت های تو شعری ست بی پیام، ترا خواب می کند شعری که وصفِ توریِ مهتاب می کند پیشانیِ تو، چشمة الماس های گرم تصویرهای شعرِ مرا ناب می کند بازوت مشرقی ست که خورشید عشق از آن یخبرف کهنه را به زمین آب می کند هر صخره را به گونة ریگی ز پیشِ پای بر دور دستِ معرکه پرتاب می کند هر قلّه بشکند به تکاپوی دستِ تو کاری که تخته...
-
با من ای گلچین! سخن از رسمِ گل چیدن بگو( رضا افضلی )
چهارشنبه 15 شهریور 1396 16:09
گلچین به استاد زنده یاد: احمد گلچین معانی ** با من ای گلچین! سخن از رسمِ گل چیدن بگو از نشاط و شورِدل، هنگامِ بوییدن بگو در میانِ دستة پروانه های رنگ رنگ از گُل و پروانه و برشاخه رقصیدن بگو ای گذشته عمرِ تو در گردشِ «پیمانه» ها از شب و در گوشة «میخانه» خوابیدن بگو خوشه های تاک هایت روشنی بخشد به شب از خُمِ خورشیدی و...
-
به خلوتی که پدر، بذر عشق می افشاند( رضا افضلی )
چهارشنبه 15 شهریور 1396 16:07
دایرة جاودانه به خلوتی که پدر، بذر عشق می افشاند مرا به دامن خود همچو دانه ای می برد ز روی خاک مرا گر پرنده بر می داشت به پیچ پیچِ رهِ بی کرانه ای می برد اگر پرنده مرا می ربود و می شد دور ز پنبه زارِ افق با شتاب پر می زد به روی حاشیة سبزِ دشت می چرخاند به گاهوارة لرزانِ لانه ای می برد برای جوجة خردی که می گشود دهان چو...
-
قاصدک پیرشد و هیچ پیامی نرساند ( رضا افضلی )
چهارشنبه 15 شهریور 1396 16:05
قاصدک قاصدک پیرشد و هیچ پیامی نرساند خبری ازلبِ ایوان، سرِ بامی نرساند قاصدک با صف مژگان سپیدش همه عمر هیچ کس را، خبرپخته و خامی نرساند پیرِ برفین مژه با آن که بسی داد امید روشنی را زهوا، جز به ظلامی نرساند موی شب وار، چو صبحی شد و این مژده رسان به گل باغ به خون خفته سلامی نرساند زانتظاری که زاجداد به ما ارث رسید جز...
-
چو کندوی «فراوان خانه»، عَطّار ( رضا افضلی )
چهارشنبه 15 شهریور 1396 16:04
به شکلِ گیسوی پَتْ،«سُنبُل الطِّیب» ** چو کندوی «فراوان خانه»، عَطّار دکان را از گیاهان کرده سرشار کِشوها جعبه های خانه خانه دواها برگ برگ و دانه دانه اگر رنگین کمان آید درین جا سَبد راپر کند از رنگِ زیبا ازین گل ها که دستِ کارگرها به سختی چیده از کوه وکمرها چه گل هایی! اگر خشکیده، رنگین سبک مانند کاه و گاه، سنگین به...
-
باغ شهر مرا رغبت گذشتن نیست ( رضا افضلی )
چهارشنبه 15 شهریور 1396 16:01
تداعی ** ز باغ شهر مرا رغبت گذشتن نیست که نرده نردۀ آن تداعی کهن میله های زندان است. رضا افضلی
-
کی آسمانِ آبی، پیراهنِ جهان شد( رضا افضلی )
چهارشنبه 15 شهریور 1396 15:58
کی؟ کی آسمانِ آبی، پیراهنِ جهان شد آویزِگردنِ او صد رشته کهکشان شد تا پشتِ زین نشانَد،آن ماه نقره ای را خورشید از چه وقتی، آوارة جهان شد از کی ز آبِ دریا، ابر سیه برآمد کی پیشِ رقصِ باران، تُندر دُهُل زنان شد کی قوی ماه تابان، از پشتِ شب در آمد در دشت های ارزن، هرجانبی روان شد کی موجِ باد آمد، کی گِرد باد برخاست؟ کی...
-
ای «کودکی» کجایی! ای روزگارِ پاکی!( رضا افضلی )
چهارشنبه 15 شهریور 1396 15:56
ای کودکی! ای «کودکی» کجایی! ای روزگارِ پاکی! ای مِهرِ بی خیالی! در اوجِ تابناکی با کودکانِ همقد، هردم جدالِ بی حد تقصیرکار امّا، با حیله در تباکی با دختر و پسر ها ،دنبال هم دویدن آسوده در محلّه،بازیّ اشتراکی افتادنِ به کوچه، برخاستن ، دویدن بی اعتنا به زخم و، فارغ زدرد ناکی با یک «خروس قندی»، از روزگار راضی با یک...