اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی
اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی

قاصدک پیرشد و هیچ پیامی نرساند ( رضا افضلی )


قاصدک

 

قاصدک پیرشد و هیچ پیامی نرساند 
خبری ازلبِ ایوان، سرِ بامی نرساند

قاصدک با صف مژگان سپیدش همه عمر
هیچ کس را، خبرپخته و خامی نرساند

پیرِ برفین مژه با آن که بسی داد امید 
روشنی را زهوا، جز به ظلامی نرساند

موی شب وار، چو صبحی شد و این مژده رسان
به گل باغ به خون خفته سلامی نرساند

زانتظاری که زاجداد به ما ارث رسید
جز عطش برجگر تشنه و کامی نرساند

خُم تاریخ به جوش آمد و یک جرعه ی می
ساقی سرخ قبا تا لب جامی نرساند

بس که دیوار کشیدند سرِ راه بهار 
باد هم بوی گلی را به مشامی نرساند

آدمی بافت بسی گیسوی امّید به صبح
لیک یک تار ازان طرّه به شامی نرساند

ز قفس گرکه درآورد زمان مرغک من 
جز به بندی دگر و نوشده دامی نرساند

روزگاران که گرفت آن همه سرمایه، مرا
جز به بیماری و پیری، به مقامی نرساند

زحمت ما به هوس برد و به یک لحظه طرب
خوان مارا به حلالی و حرامی نرساند

جاودان باد امیدِ دل آدم به جهان
گرچه آمال بشر را به نظامی نرساند

ساده دل جدّ منا! جهل شده محوِ خِرَد
غیر دانش به بشر خیر تمامی نرساند

کفتر نامه بر و قاصدکی نیست، بخواب!
به کسی قاصدک پیرکلامی نرساند

شعر منثورِگرامی کَشَدم سوی غزل
قاصدک پیر شد و تازه پیامی نرساند1.


رضا افضلی

22/3/1390

1- تمام موهایش سفید شده بود

بس که دیر آمده بود/ قاصدک.محمد گرامی

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.