اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی
اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی

برچارچوب پنجره ات سنگ می زدم(رضا افضلی)

 

پشت پنجره
..
برچارچوب پنجره ات سنگ می زدم
از تو به بومِ خاطره پیرنگ می زدم

ریگی اگر به دست نمی آمدم به راه
برچارچوب پنجره ات سنگ می زدم

پشت دریچه تا که کنی جلوه همچوماه
دیوارخانه را دو- سه اُردنگ می زدم

تا باخبر شوی زعبورم زکوچه تان 
باسوت ناشیانه ام آهنگ می زدم

حتّی کنار پنجره با سرفه های خشک
ترفند عاشقانه و نیرنگ می زدم

یک روز جلوه کردی و یک عمر در خیال
با رشته های گیسوی تو چنگ می زدم

ممنوع بود عشق دران دوره و زمان
پنهان به خواست های دلم رنگ می زدم

خرچنگ غم به چهرۀ دل پنجه می کشید
باصبر، سنگ بر سرِ خرچنگ می زدم

یادت به خیر عشقِ جوانی که با هراس
پشت درت شبانه، غماهنگ می زدم

آهن ربای عشق کشیدم به سوی تو
ورنه به قاب خلوت خود زنگ می زدم


رضا افضلی

۴/١/٩۵

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.