-
امواجِ گیسوانت گهواره ی پرنده ی غمگین است(رضا افضلی)
چهارشنبه 5 مهر 1396 12:07
بهار ** امواجِ گیسوانت گهواره ی پرنده ی غمگین است عریانیِ صفایت چون چشمه ای زلال که ریگ ریگ و گَلّه ی رقصانِ ماهی اش پیداست جوشنده در برابرِ مردی که سال ها بی وقفه بر صحاریِ سوزان دویده است خوشبخت من کز چشمه ی صداقتِ تو آب می خورم تو می رسی همیشه همچون فرشته ای به نجاتِ یتیمکی وقتی که اسبِ حادثه از خشم با پَرّشی بلند،...
-
پستان تپّه ها پنهان به زیر مخملِ سبز طَراوت است(رضا افضلی)
چهارشنبه 5 مهر 1396 11:59
چیزی به آفتاب نمانده ست/به:سیّد محمّد فاطمی پستان تپّه ها پنهان به زیر مخملِ سبز طَراوت است در نرمبار عصر شاعر نشسته بر سر ایوانِ راحت است از چارسوی، خانه ی شاعر چشمانِ پاکِ پنجره ها را رو سوی کوه و جنگل و صحرا گشوده است او فکر می کند: آن ریشه ی درختِ امیدم امروز یک درختِ بزرگ است فرداست کان بهار بهاران بر شاخه هاش با...
-
برکه ای شفاف چون صبحی زلال(رضا افضلی)
چهارشنبه 5 مهر 1396 11:54
ماهی رضا افضلی به مهدی اخوان ثالث ** برکه ای شفاف چون صبحی زلال رقصگاه ماهیان رنگ رنگ تا به اعماق زلالش آشکار ذرّه ذرّه ریگ ریگ و سنگ سنگ ** در میان گلّه های ماهی اش می درخشد ماهی گلفام من هر زمان توری به راهش افکنم می گریزد با شتاب از دام من ** تور من سنگین بر آمد بارها دل به رقص آمد ز شوق و شور خویش تا کشیدم با...
-
برچارچوب پنجره ات سنگ می زدم(رضا افضلی)
دوشنبه 27 شهریور 1396 20:24
پشت پنجره .. برچارچوب پنجره ات سنگ می زدم از تو به بومِ خاطره پیرنگ می زدم ریگی اگر به دست نمی آمدم به راه برچارچوب پنجره ات سنگ می زدم پشت دریچه تا که کنی جلوه همچوماه دیوارخانه را دو- سه اُردنگ می زدم تا باخبر شوی زعبورم زکوچه تان باسوت ناشیانه ام آهنگ می زدم حتّی کنار پنجره با سرفه های خشک ترفند عاشقانه و نیرنگ می...
-
زندگان، سبزه های فردایند(رضا افضلی)
دوشنبه 27 شهریور 1396 20:22
مادرانِ نو اَند دخترها ... .. زندگان، سبزه های فردایند به زمین می روند و می آیند بعد گردش به تار و پود زمین هر بهاری زخاک می زایند لاله رویان عشوه گر به بهار بالبان، لعلِ دشت و صحرایند سبزه هارا گره زنند به هم هم گره های بسته بگشایند مادرانِ نو اَند دخترها راه تاریخ را بپیمایند بعدِ پاییز ورستخیزِ بهار نو به نو شاخه...
-
این خاک می مکد شاتوت وار(رضا افضلی)
دوشنبه 27 شهریور 1396 20:21
خاک این خاک می مکد شاتوت وار لعل جوانان تازه را تا سبزه ها ی تُرد دَمَد روی سینه اش تا بوسه گاهِ گلّه کند دشت و بازه را. رضا افضلی 4/6/76
-
درغار تنهایی نشسته بادلِ ریش(رضا افضلی)
دوشنبه 27 شهریور 1396 20:07
کَج خُلق ... .. درغار تنهایی نشسته بادلِ ریش سر در گریبان کرده، پنهان مثل درویش دل کنده از خلقی و نشناسد به جز خود نه آشنا و دوست، نه بیگانه وخویش نه سرزند برکس، نه خواهد بیندش کس در بی کسی ها طی کند، عمر گرامیش هم همسر و فرزند و یاران را براند هم راه خودرا بسپرد با رنج و تشویش شطرنج بازِ فکرِ بَد اورا کند مات باشد...
-
به چه کس باید اعتماد کنیم(رضا افضلی)
دوشنبه 27 شهریور 1396 20:05
اعتماد ... .. به چه کس باید اعتماد کنیم ازکدام افتخار یاد کنیم اعتقادات، ضد هم باشند باید از بهرچه جهاد کنیم کاش دراین دو روزۀ هستی دیو را آدمی نهاد کنیم ای خوشا گر به حرف و فعلِ درست مردمان را هماره شاد کنیم تا عدالت بروید از هرخاک بذرِ انصاف را زیاد کنیم تاکه زخم زمین شود نابود رحم و انصاف را ضَماد کنیم درشب و روز...
-
از خانۀ قدیمی و دلباز می رویم(رضا افضلی)
دوشنبه 27 شهریور 1396 20:03
وقتِ وِداع ... .. از خانۀ قدیمی و دلباز می رویم از محفلِ پرندۀ و آواز می رویم ساکن شویم در قفسِ تنگِ برُجَکی با یاد صد پرنده و پرواز می رویم کفّاره می دهیم به ناشکریِ مدام ازدست داده نعمت و صد ناز می رویم از رقصِ دسته جمعیِ گنجشک های مست وزجَست و خیز آن همه طنّاز می رویم از شور گربه ها، سر دیوارِ روز وشب زایوانِ عصر و...
-
هنوز کودکم مرا به خود رها مکن(رضا افضلی)
دوشنبه 27 شهریور 1396 18:15
دهلیِ جهان .. . هنوز کودکم مرا به خود رها مکن میان ازدحامِ دهلیِ جهان درین شلوغی شگفت زدست های مهربانِ خود دمی مراجدا مکن * دستِ خشک و پیر من توأمان دست توست ای خدای عشق هست من زهست توست * خوگرفته با محبت توام کنار من بمان که عادتی به پرنیان رحمت توام * زدست های مهربان خود دمی مراجدا مکن بدون من مرو به رنجم آشنا مکن...
-
می گذرد به ناگهان کار زکار من و تو( رضا افضلی)
دوشنبه 27 شهریور 1396 18:13
مجالِ آخرین . .. می گذرد به ناگهان کار زکار من و تو زرد شود چو یک خزان تازه بهار من و تو نوبت ما رسیده و بوسه به گل نمی زنی تا گذرد به ناگهان گل زکنار من و تو از گلِ سرخِ نسترن،شعله فتاده در چمن جنگلِ شعله ور شده،شهر و دیار من و تو خیز و انا الحقی بزن ،گرکه زسر گذشته ای صف زده بر سر گذر، چوبة دار من و تو پنجره تر نمی...
-
مژده دهیدم ز برف، شهر سپید است(رضا افضلی)
دوشنبه 27 شهریور 1396 18:05
امید و نوید ... .. . مژده دهیدم ز برف، شهر سپید است روی درختان، شکوفه های امید است پشتِ دریچه ز برفبارِ شبانه پرده ای از پرنیان، برابرِ دید است گرکه نگاهی کنی به باغِ سحرگاه جنبشِ گنجشک و شادمانیِ عید است ابرِ شبِ پیش، شسته چهرِ زمین را نوبتِ پروازِ برف های سپید است آب شود صبحدم زخندۀ خورشید این همه قندیل ها که همچو...
-
دوستت دارم لقمه ای ست که دردهانم می گذاری(رضا افضلی)
دوشنبه 27 شهریور 1396 18:03
«دوستت دارم» .. . دوستت دارم لقمه ای ست که دردهانم می گذاری ملافه ای ست که روی سینه ام می کشی انگشتی است که روی بینی ات می فشاری تا کسی بیدارم نکند . دوستت دارم در نگاه توست که امید می دهد ودرپردۀ پنجره ای ست که کنار می زنی تا دانه های درشت برف را تماشا کنم . درکنار تو نگفتنِ دوستت دارم هم معنای دوستت دارم می دهد. ....
-
بَراین که خفته است به گورش (رضا افضلی)
دوشنبه 27 شهریور 1396 18:01
مُردم از حیوانی و آدم شدم...مولوی * اکنون که آدمیم ... . بَراین که خفته است به گورش با بغض مَنگرید! با زندۀ همیشه، نیازِ وداع نیست . ماساکنانِ زندۀ این طُرفه عالمیم درگردشِ قرون با رنگ و شکل و وضعِ دگرگون تا جاودان به دیگِ زمین، آشِ درهمیم . در آمد و شُدیم دیروز مان اگرچه، چو آینده مبهم است با شکل های دیگرِ خود، این...
-
روی سنگ وچاه، درتمامِ راه(رضا افضلی)
دوشنبه 27 شهریور 1396 17:58
خلقِ دربه در ... .. روی سنگ وچاه، درتمامِ راه روز و شب روان،خلقِ بی پناه سوی ناکجا، بی هدف روان درمسیرشان ،درّه، پرتگاه ازغبار مِه،پیشِ رو سفید ازبدِ زمان،پشتِ سر سیاه باستمگران، عمرشان هدر کِشتِ عمرشان،باطل و تباه روی دوششان کوهِ رنج و غم می شود هدر،روز و سال و ماه پا و دستشان، خسته، ناتوان باعزای شب، باغم پگاه...
-
ای درختان چه گذشته ست به برگ و بَرِتان(رضا افضلی)
یکشنبه 26 شهریور 1396 18:25
ای درختان .............. ... . ای درختان چه گذشته ست به برگ و بَرِتان کی خزان رَدشده چون گلّۀ زرد از سرتان . گاهوارانِ همه چلچله ها، گاه بهار! از چه کردند کلاغانِ خزان معبرتان . باد، برگانِ شما را به سحرگاهان برد تاکند خاک و رَوَد خاطره شان از سرِتان . پیش پاییز شکستید ولی خم نشدید جان سپردید و ندادید به او سنگرِتان ....
-
چو مرگ آید، شود هستی فراموش(رضا افضلی)
یکشنبه 26 شهریور 1396 18:20
عروسِ زندگی .................. چو مرگ آید، شود هستی فراموش نبینی مرگ را ،گشتی چو خاموش .. همان به تا عروس زندگی را که دارد عشوه ها، گیری در آغوش. رضا افضلی 77/9/17
-
پیشانی اش چو آینه امّا شکسته بود(رضا افضلی)
یکشنبه 26 شهریور 1396 18:18
درکنارِ پیاده رو ... .. . پیشانی اش چو آینه امّا شکسته بود بس عنکبوتِ عمر، بر او تار بسته بود زان گونه های سرخِِِ هلو وارِ آبدار تنها به روی چِهرۀ او ، نقشِ هسته بود در منظرش خُرامِ غزالانِ عطر بیز رفتارِ حوریانِ ز فردوس جسته بود گلبرگ های مستِ اقاقی، سبد سبد در موج موجِ دامنِ رقصان نشسته بود حتّی اگر که خواهشِ دل...
-
تورا در فین دنیا رگ بریده اند(رضا افضلی)
یکشنبه 26 شهریور 1396 18:15
درفین دنیا ...... ... . تورا در فین دنیا رگ بریده اند وتِک تِک ساعت صدای چکه های زندگی توست. / سیبِ معطررا گاز بزن که دهانی خاموش تورا خواهد جوید / تورا در فین دنیا رگ بریده اند. / رضا افضلی 15/11/79
-
پایان، هماره نقطۀ آغاز دیگر است(رضا افضلی)
یکشنبه 26 شهریور 1396 18:13
پایان و آغاز ... .. پایان، هماره نقطۀ آغاز دیگر است حتّی سکوت، مادر آوازِ دیگر است باران که ایستاد، ببین زیر هر درخت در شاخه های اشک چکان، ساز دیگر است این آسمان آبی فیروزه گون مدام جولانگهِ پرندۀ طنّازِ دیگر است هر بوته ازبهشتِ بهاران ِعشوه گر در انتظار عاشقِ گلباز دیگر است در هر گلی که می نگری روی شاخه ای سرگرمِ رقص...
-
همه جا زیر سلطۀ پاییز(رضا افضلی)
یکشنبه 26 شهریور 1396 18:11
سلطۀ پاییز . همه جا زیر سلطۀ پاییز این ریا کارِ دون رنگ آمیز . برگها، یا چو نعش روی زمین یا ز روی درخت حلق آویز . برگها را بریده سر، به وضوح این خزان، این ستمگرِ خونریز . بس عزیز شهید خفته به خاک مرغکان ضجه زن به سوک عزیز . آشیان پرنده ها ویران بال هاشان شکسته و خونریز . دسته ای شان در آرزوی پناه پاره ای شان به جستجوی...
-
شد میان دختری و عاشقی این گفت و گو(رضا افضلی)
یکشنبه 26 شهریور 1396 17:07
گیسو بلند .. . شد میان دختری و عاشقی این گفت و گو گر چو من گیسو بلندی را نشان داری بگو گفت عاشق: کس ندیده در درازای زمان دلبری گیسو بلند و عشوه گر چون آرزو رضا افضلی 16/7/94
-
به چه اندیشه کنی؟ ای پدر پیر بگو(رضا افضلی)
یکشنبه 26 شهریور 1396 17:04
خطاب به یک تصویر .. . به چه اندیشه کنی؟ ای پدر پیر بگو ای بسی دیده شب و ظلمت و شبگیر بگو ای گذشته زِ خَم وپیچِ دورنگِ شب و روز از صف نو به نوِ نیزه و شمشیر بگو به چه سان، بَرکَنم از گردنِ اندیشه قیود ای گذشته زبسی کوچۀ زنجیر بگو از چه خورشید حقیقت شده پنهان زجهان از چه دل ها شده پائیزی و دلگیر بگو زان همه بذر فشانی چه...
-
پاشیدن رنگ هاست، بی هیچ درنگ(رضا افضلی)
یکشنبه 26 شهریور 1396 17:01
نقاش نهان پاشیدن رنگ هاست، بی هیچ درنگ بر خاک و درخت و شاخه و صخره و سنگ نقاش نهان چه رنگ ها آمیزد بر بوم جهانِ هر زمان رنگارنگ. رضا افضلی 20/10/93
-
اگر زنجیری تقدیر باشم(رضا افضلی)
یکشنبه 26 شهریور 1396 16:59
انسان آزاد ... .. . اگر زنجیری تقدیر باشم چه حاصل در پی تغییر باشم مرا انسان آزاد آفریدند چرا من بنده ی تقدیر باشم به من دادند شورو شوق و مستی چرااز هستی خود سیر باشم چرا بااین همه زیبایی و عشق ازآغاز جوانی پیر باشم چو دارم اختیار و پای رفتن چرا مرداب در زنجیر باشم به دور از سعی انسان حیف باشد مطیع جبر و بی تدبیر باشم...
-
هی عکس بگیریم و هی انبار کنیم(رضا افضلی)
یکشنبه 26 شهریور 1396 16:57
فرصت شود آیا؟ هی عکس بگیریم و هی انبار کنیم بس حافظه را زِ «رفته» سرشار کنیم فرصت شود آیا که به رایانۀخود از این همه عمر رفته دیدار کنیم رضا افضلی 15/7/91
-
گرفته دلم، بهانۀ تو(رضا افضلی)
یکشنبه 26 شهریور 1396 16:54
بهانۀتو گرفته دلم، بهانۀ تو خوشا گذری، به خانۀ تو به زبانِ کوچکِ چلچله چه می گذرد؟ ترانۀ تو شده ام پرندۀ عاشقی پَرِ او پُر از بهانۀ تو زبهار و شبنم و بوی گل گرفته بسی نشانۀ تو به کجایِ باغِ جهان روم به سراغِِ آشیانۀ تو نرسم چو قمریِ گمشده به کرانِ بی کرانۀ تو زمانۀ من زمانۀ خس زمانۀ گل زمانۀ تو گرفته دلم، گرفته دلم...
-
آتش افروزان! خدارا، شرم باد ازکارتان(رضا افضلی)
پنجشنبه 16 شهریور 1396 18:56
دیگر این خلق گرسنه نان طلب دارد نه جنگ ... .. . آتش افروزان! خدارا، شرم باد ازکارتان خون بپاشد روز وشب از گفته و کردارتان کودکان جان می دهند و خشک باشد سینه ها قوطیِ شیری به جا مانده ست در بازارتان؟ کودکان را نیست قوت از مادران بی رمق خشک باشد خاک فقراز ابر بی رگبارتان پر شقاوت جانیان! لاف عدالت تا به کی خون چکد از...
-
گاهی نهان از چشم ها، گاهی عیانم(رضا افضلی)
پنجشنبه 16 شهریور 1396 18:52
درچرخۀ هستی ... .. . گاهی نهان از چشم ها، گاهی عیانم درچرخۀ هستی مقیم جاودانم / روی زمینِ طُرفه کمتر از غباری رقصنده در هرگرد باد آسمانم / با چشمه و دریا و خاک و شبنم و گل در ژرف تغییرات پنهان بی نشانم / گرمرده باشم ظاهری، درجُنگِ عالم با هر سرودم در شمار زندگانم / هر کس که خواهد تا ببیند چهره ام را در لا به لای...
-
آن قَدَر زیستم که چشمم دید(رضا افضلی)
پنجشنبه 16 شهریور 1396 18:48
هر دو مان تکیه گاه هم بودیم ... .. . آن قَدَر زیستم که چشمم دید خال خالِ سپیدِ مویت را روزگاران به تورِ خود پیچید گونۀ سرخِ چون هُلویت را * زیر خورشیدِ زندگی با هم مثل یخ ذرّه ذرّه آب شدیم هردومان تکیه گاهِ هم بودیم یا شکستیم، یا خراب شدیم * هرزمان بنگرم به گیسویت جلوه گاهِ سپیدۀ دگر است «باش تا صبحِ دولتت بدمد کاین...