سلطۀ پاییز
.
همه جا زیر سلطۀ پاییز
این ریا کارِ دون رنگ آمیز
.
برگها، یا چو نعش روی زمین
یا ز روی درخت حلق آویز
.
برگها را بریده سر، به وضوح
این خزان، این ستمگرِ خونریز
.
بس عزیز شهید خفته به خاک
مرغکان ضجه زن به سوک عزیز
.
آشیان پرنده ها ویران
بال هاشان شکسته و خونریز
.
دسته ای شان در آرزوی پناه
پاره ای شان به جستجوی گریز
.
وان یکی رفته در سیاهی چاه
وین یکی جا گرفته در دهلیز
.
بادها برگ بار و ماتم بار
ابرها سوکوار و محنت بیز
.
کوچه ها اوج غلغله اما
نرسیده بلوغ رستاخیز
.
رضا افضلی
بیست و هشتم شهریور 1353
از مجموعۀ شعر /درشهر غمگرفتۀ پائیز
/رضا افضلی/مرداد ماه 1357