اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی
اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی

پیشانی اش چو آینه امّا شکسته بود(رضا افضلی)

 

درکنارِ پیاده رو
...
..
.
پیشانی اش چو آینه امّا شکسته بود
بس عنکبوتِ عمر، بر او تار بسته بود

زان گونه های سرخِِِ هلو وارِ آبدار
تنها به روی چِهرۀ او ، نقشِ هسته بود

در منظرش خُرامِ غزالانِ عطر بیز
رفتارِ حوریانِ ز فردوس جسته بود

گلبرگ های مستِ اقاقی، سبد سبد
در موج موجِ دامنِ رقصان نشسته بود

حتّی اگر که خواهشِ دل بود، پای او
شیرِ نحیفِ خستۀ زنجیر بسته بود

دستش برای چیدنِ برگی، رمق نداشت
با آنکه گل به هر طرفی دسته دسته بود

گیسوی عشق، پیرِدلش را جوان نکرد
تارِغریزه از بُنِ جانش گسسته بود

گرمی نیافت جان و تنِ سرد و خسته اش
زان آذرخش های نگاهی که جَسته بود

هردم گذارِ جفتِ جوانی ز پیشِ او
یادآورِگذشتِ بهاری خجسته بود

معبر پر از شکوفة رنگینِ نو به نو
او در کنارِ راه درختی شکسته بود

می رفت جویبار، پر از موجِ زندگی
او چشم بست و خفت که بسیار خسته بود.

 

رضا افضلی

4/2/70

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.