اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی
اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی

گرفته یک سبدِ گل به دوش و از درِ باغ ( رضا افضلی )


باغبان

**

گرفته یک سبدِ گل به دوش و از درِ باغ
به خنده، بر سرِ هر شاخه ای نظر دارد
زبعدِ زحمتِِ سی ساله، باغبان ا مروز
برای گردشِ صحرا، سرِ سفر دارد

به سال های جوانی که باغ را می کاشت
میانِ خرمنِ مو، خوشه ای سفید نداشت
نگاهِِ او چو شهابی زدیده بر می جَست
دوآبگینة روشن به راهِ دید نداشت

کتابخانة دشتِ ادب اگر امروز
به شاخه شاخة خود میوة گران دارد 
به هر درختِ تناور چو بنگری، بینی
نشانِِِ دستِ هنرمندِِ قهرمان دارد

کتابخانه اگر همچو باغ، فیّاض است
به خود ببال! که معمارِ این بنایی تو
زبس کتاب زهر گوشه گرد آوردی
به خشت خشتِ بنای خود آشنایی تو

چه مایه مرغکِ عاشق، که روی شاخة گل
به حق شناسیِ تو، دمبدم صفیر زدند
چه مایه جغدِِ هنرور نُمایِ بدآهنگ
برای کُشتنِِ احساسِ تو نفیر زدند

نگاه ها به سرآغاز و انتهای کتاب
زدستخطِّ تو باید که بوسه بردارند
به قدرِِ ثانیه های جوانیِ تو شود 
اگر خطوطِ ترا، واژه واژه بشمارند

پر از نجابت و پاکیست سینه ات ای دوست
به با صفایی یک چشمه سار می ماند
چنین که نرم و سبک می وزد سخن هایت
به مهربانی ِباد بهار می ماند

به راهِ دوستی ات هر که گام بردارد
به چشمِ بسته رود، زان که بیمِ چاهی نیست
تو همچو چشمه زلالی که ژرفِِ تو پیداست
گِلابه را به دلِ چشمة تو راهی نیست

دلم برای حضورت بهانه می گیرد
به یادِِ آن همه سالی که یارِمن بودی
سزد به خویش ببالم به دستیاری تو
که اوستادِ منا در کنارِ من بودی

تو ای درختِِ تواضع که از برِ دانش
هزار شاخة سنگینِ سرنگون داری
هماره میوه ببخشا و دیرزی با شعر
که صائبی و به هر بیت ِِخود فسون داری

چو ابر می گذری از فرازِ باغ که باز
به رویِ تشنگیِ دشت، گوهر افشانی
به سوی خانه روی تا زبارش قلمت
زمینِ شعر و ادب را به سبزه پوشانی

برو که در پیِ تو از صداقت و پاکیت
هزار ابرِِدعا ودرود می بارند
به هرکجا که نهی پا، زدیدنت مردم
به احترامِِ تو از سرکلاه بردارند.

 


رضا افضلی

2/7/67

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.