انگشت های تو
شعری ست بی پیام، ترا خواب می کند
شعری که وصفِ توریِ مهتاب می کند
پیشانیِ تو، چشمة الماس های گرم
تصویرهای شعرِ مرا ناب می کند
بازوت مشرقی ست که خورشید عشق از آن
یخبرف کهنه را به زمین آب می کند
هر صخره را به گونة ریگی ز پیشِ پای
بر دور دستِ معرکه پرتاب می کند
هر قلّه بشکند به تکاپوی دستِ تو
کاری که تخته پاره به گرداب می کند
انگشت های توست که در گرم گرمِ کار
خورشید را چو منظره ای قاب می کند.
رضا افضلی
28/11/60