اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی
اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی

دوستت دارم لقمه ای ست که دردهانم می گذاری(رضا افضلی)

 

«دوستت دارم»
..
.
دوستت دارم
لقمه ای ست که دردهانم می گذاری
ملافه ای ست که روی سینه ام می کشی 
انگشتی است که روی بینی ات می فشاری
تا کسی بیدارم نکند
.
دوستت دارم
در نگاه توست که امید می دهد
ودرپردۀ پنجره ای ست که کنار می زنی
تا دانه های درشت برف را
تماشا کنم
.
درکنار تو 
نگفتنِ دوستت دارم هم
معنای دوستت دارم می دهد.
.
درکنارِعاشقی که دوستت دارد بمان!


/
رضا افضلی

16/9/94

بَراین که خفته است به گورش (رضا افضلی)

 

مُردم از حیوانی و آدم شدم...مولوی
*
اکنون که آدمیم
...
.
بَراین که خفته است به گورش 
با بغض مَنگرید!
با زندۀ همیشه، نیازِ وداع نیست
.
ماساکنانِ زندۀ این طُرفه عالمیم 
درگردشِ قرون
با رنگ و شکل و وضعِ دگرگون
تا جاودان به دیگِ زمین، آشِ درهمیم
.
در آمد و شُدیم
دیروز مان اگرچه، چو آینده مبهم است
با شکل های دیگرِ خود، این جا 
همراه و همدمیم
.
حیفا بهشت را 
این جا برای خویش نسازیم
اکنون که آدمیم.


رضا افضلی

19/9/94

  

 

روی سنگ وچاه، درتمامِ راه(رضا افضلی)

 

خلقِ دربه در
...
..
روی سنگ وچاه، درتمامِ راه
روز و شب روان،خلقِ بی پناه

سوی ناکجا، بی هدف روان
درمسیرشان ،درّه، پرتگاه

ازغبار مِه،پیشِ رو سفید
ازبدِ زمان،پشتِ سر سیاه

باستمگران، عمرشان هدر
کِشتِ عمرشان،باطل و تباه

روی دوششان کوهِ رنج و غم
می شود هدر،روز و سال و ماه

پا و دستشان، خسته، ناتوان
باعزای شب، باغم پگاه

برزبانِ این، وای و وای و وای 
بر لبانِ آن ،آه و آه و آه

جسته از وطن،خلقِ دربه در
خلقِ مضطرب،خلقِ بیگناه


رضا افضلی

30/8/94

 

 

ای درختان چه گذشته ست به برگ و بَرِتان(رضا افضلی)


ای درختان
..............
...
.
ای درختان چه گذشته ست به برگ و بَرِتان
کی خزان رَدشده چون گلّۀ زرد از سرتان 
.
گاهوارانِ همه چلچله ها، گاه بهار!
از چه کردند کلاغانِ خزان معبرتان 
.
باد، برگانِ شما را به سحرگاهان برد
تاکند خاک و رَوَد خاطره شان از سرِتان
.
پیش پاییز شکستید ولی خم نشدید 
جان سپردید و ندادید به او سنگرِتان
.
ریشه هاتان همه بر خاک زده پنجه، چه غم 
گرکند آتشِ پاییز چو خاکسترتان
.
چشم در راه بهارم که به یک چَشم زدن 
می کند جامۀ گلبافِ طرب در برِتان
.
آسمان نُقل ببارد به سراپای شما 
از شعف، نعرۀ شاباش زند تُندرتان 
.
من بدین خوابِِ شما مرگ نگویم زیرا
گلِ صد رنگِ بهاران دمد از باورتان



رضا افضلی

12/10/63

 

 

چو مرگ آید، شود هستی فراموش(رضا افضلی)

 

عروسِ زندگی
..................

چو مرگ آید، شود هستی فراموش
نبینی مرگ را ،گشتی چو خاموش
..
همان به تا عروس زندگی را 
که دارد عشوه ها، گیری در آغوش.


رضا افضلی

77/9/17

پیشانی اش چو آینه امّا شکسته بود(رضا افضلی)

 

درکنارِ پیاده رو
...
..
.
پیشانی اش چو آینه امّا شکسته بود
بس عنکبوتِ عمر، بر او تار بسته بود

زان گونه های سرخِِِ هلو وارِ آبدار
تنها به روی چِهرۀ او ، نقشِ هسته بود

در منظرش خُرامِ غزالانِ عطر بیز
رفتارِ حوریانِ ز فردوس جسته بود

گلبرگ های مستِ اقاقی، سبد سبد
در موج موجِ دامنِ رقصان نشسته بود

حتّی اگر که خواهشِ دل بود، پای او
شیرِ نحیفِ خستۀ زنجیر بسته بود

دستش برای چیدنِ برگی، رمق نداشت
با آنکه گل به هر طرفی دسته دسته بود

گیسوی عشق، پیرِدلش را جوان نکرد
تارِغریزه از بُنِ جانش گسسته بود

گرمی نیافت جان و تنِ سرد و خسته اش
زان آذرخش های نگاهی که جَسته بود

هردم گذارِ جفتِ جوانی ز پیشِ او
یادآورِگذشتِ بهاری خجسته بود

معبر پر از شکوفة رنگینِ نو به نو
او در کنارِ راه درختی شکسته بود

می رفت جویبار، پر از موجِ زندگی
او چشم بست و خفت که بسیار خسته بود.

 

رضا افضلی

4/2/70

تورا در فین دنیا رگ بریده اند(رضا افضلی)


درفین دنیا
......
...
.
تورا
در فین دنیا
رگ بریده اند
وتِک تِک ساعت
صدای چکه های زندگی توست.
/
سیبِ معطررا 
گاز بزن
که دهانی خاموش
تورا خواهد جوید 
/
تورا
در فین دنیا
رگ بریده اند.


/
رضا افضلی

15/11/79

پایان، هماره نقطۀ آغاز دیگر است(رضا افضلی)

 


پایان و آغاز
...
..
پایان، هماره نقطۀ آغاز دیگر است
حتّی سکوت، مادر آوازِ دیگر است

باران که ایستاد، ببین زیر هر درخت
در شاخه های اشک چکان، ساز دیگر است

این آسمان آبی فیروزه گون مدام
جولانگهِ پرندۀ طنّازِ دیگر است

هر بوته ازبهشتِ بهاران ِعشوه گر
در انتظار عاشقِ گلباز دیگر است

در هر گلی که می نگری روی شاخه ای
سرگرمِ رقص و دلبری و ناز دیگر است

رنگین کمانِ دستۀ پروانه را ببین
دررنگ های هر پَرِشان، رازِ دیگر است

پایان همیشه ختم به آغاز می شود
پایان کهنه جلوۀ آغارِ دیگر است


رضا افضلی

27/6/94

همه جا زیر سلطۀ پاییز(رضا افضلی)

 

سلطۀ پاییز

.

همه جا زیر سلطۀ پاییز
این ریا کارِ دون رنگ آمیز
.
برگها، یا چو نعش روی زمین
یا ز روی درخت حلق آویز
.
برگها را بریده سر، به وضوح
این خزان، این ستمگرِ خونریز
.
بس عزیز شهید خفته به خاک
مرغکان ضجه زن به سوک عزیز
.
آشیان پرنده ها ویران 
بال هاشان شکسته و خونریز
.
دسته ای شان در آرزوی پناه
پاره ای شان به جستجوی گریز
.
وان یکی رفته در سیاهی چاه
وین یکی جا گرفته در دهلیز
.
بادها برگ بار و ماتم بار 
ابرها سوکوار و محنت بیز
.
کوچه ها اوج غلغله اما 
نرسیده بلوغ رستاخیز
.

رضا افضلی
بیست و هشتم شهریور 1353
از مجموعۀ شعر /درشهر غمگرفتۀ پائیز

/رضا افضلی/مرداد ماه 1357

شد میان دختری و عاشقی این گفت و گو(رضا افضلی)

 

گیسو بلند
..
.
شد میان دختری و عاشقی این گفت و گو
گر چو من گیسو بلندی را نشان داری بگو

گفت عاشق: کس ندیده در درازای زمان
دلبری گیسو بلند و عشوه گر چون آرزو


رضا افضلی

16/7/94

 

به چه اندیشه کنی؟ ای پدر پیر بگو(رضا افضلی)

 

خطاب به یک تصویر
..
.

به چه اندیشه کنی؟ ای پدر پیر بگو
ای بسی دیده شب و ظلمت و شبگیر بگو

ای گذشته زِ خَم وپیچِ دورنگِ شب و روز
از صف نو به نوِ نیزه و شمشیر بگو

به چه سان، بَرکَنم از گردنِ اندیشه قیود
ای گذشته زبسی کوچۀ زنجیر بگو

از چه خورشید حقیقت شده پنهان زجهان
از چه دل ها شده پائیزی و دلگیر بگو

زان همه بذر فشانی چه شده سهم بشر
از غم نان و بسی کودک بی شیر بگو

پیرِتدبیر شده گیج و شده عقل فلج
زین همه مردم زندانیِ تقدیر بگو

پیری آمد به سراغ همه دل های جوان
شِمّه ای از هدفِ هستیِ بی پیر بگو

همه گویند زما نیست سیه روزی خلق
پس چه کس کرده زجهل این همه تقصیر بگو

مریم پاک چو آید به گذر،متهم است 
زین همه تهمتِ بی وقفه و تکفیر بگو


رضا افضلی

29/8/92

 

پاشیدن رنگ هاست، بی هیچ درنگ(رضا افضلی)

 

نقاش نهان

پاشیدن رنگ هاست، بی هیچ درنگ
بر خاک و درخت و شاخه و صخره و سنگ

نقاش نهان چه رنگ ها آمیزد
بر بوم جهانِ هر زمان رنگارنگ.


رضا افضلی

20/10/93