خلقِ دربه در
...
..
روی سنگ وچاه، درتمامِ راه
روز و شب روان،خلقِ بی پناه
سوی ناکجا، بی هدف روان
درمسیرشان ،درّه، پرتگاه
ازغبار مِه،پیشِ رو سفید
ازبدِ زمان،پشتِ سر سیاه
باستمگران، عمرشان هدر
کِشتِ عمرشان،باطل و تباه
روی دوششان کوهِ رنج و غم
می شود هدر،روز و سال و ماه
پا و دستشان، خسته، ناتوان
باعزای شب، باغم پگاه
برزبانِ این، وای و وای و وای
بر لبانِ آن ،آه و آه و آه
جسته از وطن،خلقِ دربه در
خلقِ مضطرب،خلقِ بیگناه
رضا افضلی
30/8/94