اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی
اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی

گر امّیدِ روشن نتابد به راهت( رضا افضلی )


امید و یأس

**

گر امّیدِ روشن نتابد به راهت
بَرَد یأس ها ، بر لبِ پرتگاهت

امیدت زدل گرزند پَر، به آنی
کَشَد ظلمت غم، به روزِسیاهت

فرو می رود دست و پایت به شِن ها
شود ناامیدی اگر سَّدِ راهت

شود روزِ روشن، چو شب های مظلم
نبیند به جز تیرگی را نگاهت

بَرَد گرکه دوران، امید از دلِ تو
نمانَد به سینه، مگر دود آهت

تو با آرزو شاهِ بی تاج و تختی
که جز شادمانی نباشد سپاهت

امیدت اگر گنج خود را گشاید 
نهد از ستاره درخشان کلاهت

تو آن یوسف بی گناهی، که دونان
به حیلت فکندند درعمق چاهت

یکی زین همه نا برادر نگوید
که بوده همین بی گناهی، گناهت

نه اختر دمد بر سر چاه ژرفت
نه بَدر افکند گاهگاهی نگاهت

امیدَت تهمتن شود تا که آید 
برآرد زچاه و نِشانَد به گاهت

 

رضا افضلی

24/7/1391