اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی
اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی

کند کودک، زکُنجی قد درازی( رضا افضلی )


/کند کودک، زکُنجی قد درازی/

**

کند کودک، زکُنجی قد درازی
برای آن که بیند «حُقّه بازی»

نشیند چون که رویِ دوشِ بابا
سری آرد برون در بینِ سرها

میانِ معرکه یک مردِ حرّاف
زند از کرده وناکرده اش لاف

به بازی های رنگین،مردِ«تَردست»
خلایق را کند بی باده سرمست

زقوطی های خالی با صَد افسون
کشاند «کفتر» و «خرگوش» بیرون

بسوزاند به آتش، اسکناسی
درآرد سالم از جیبِ لباسی

زکاغذْ پارة درهم فِشرده
در آرد اسکناسِ تا نخورده

یکی اِستاده بر روی بلندی
نگاهش گشته محوِ «چشم بندی»

پدرگوید: «اگر جادوگر است او
چرا بدبخت و خوار و مضطر است او

چرا یک دسته کاغذ را شبانه 
نسازد اسکناسِ نو به خانه

چرا مارا زَنَدبا مکرِخود گول
زما گیرد به زاری سکة وپول»؟

به وعده، پول گیرد بارها مرد
که در قلبی کند شمشیر، بی درد

همان دم پاسبان آید به تعجیل
بساطش را کند بازور تعطیل

میان پاسبان و مرد رازاست
که بارشوه شریک «حقه باز»است

جماعت چون شود، زان جاپریشان
به هر سو خوردنی بیند فراوان

بُوَد آن سوی دوغ و آب کِشته
تغار «مُلمُلی» با «آشِ رشته»

رخِ پاتیل باشد تیره چون قیر
ولی چون صبح، ازآن سرزند شیر

**

 

به نقل از منظومة بلندمنتشر نشدة

(مشهدی های قدیمی) 
سرودة در سال ۱۳۷۷

رضا افضلی