انسان آزاد
...
..
.
اگر زنجیری تقدیر باشم
چه حاصل در پی تغییر باشم
مرا انسان آزاد آفریدند
چرا من بنده ی تقدیر باشم
به من دادند شورو شوق و مستی
چرااز هستی خود سیر باشم
چرا بااین همه زیبایی و عشق
ازآغاز جوانی پیر باشم
چو دارم اختیار و پای رفتن
چرا مرداب در زنجیر باشم
به دور از سعی انسان حیف باشد
مطیع جبر و بی تدبیر باشم
مرا دادند رستاخیزِ دریا
که با طوفان وشب درگیر باشم
چو هستم می خروشم روز تاشب
که آخرطعمه ی تبخیر باشم
چرا درآفتاب شادی و مهر
غروب ابریِ دلگیر باشم
چو آدم عشق گندم عاصی ام کرد
وگرنه پاک و بی تقصیر باشم
چوزادم، گریه و فریاد کردم
که زین پس صوت عالمگیر باشم
به خاک ننگ ذِلّت کی شوم مور
به شوکت تا توانم شیر باشم
به دنیا آمدم تا مهلتم را
بهشتِ بینِ زاد و میر باشم
نه تحقیرم کند اهل زمانه
نه خود خواهنده ی تحقیر باشم
به لطف و رحم و احسان و محبت
خراب احوال را، تعمیر باشم
زانسان این کتابِ نابِ هستی
به خوبی، بهترین تفسیر باشم
ز شعرم «افضلی» همچون« ارسطو»*
«به قلب کینه ها شمشیر باشم»
رضا افضلی
11/4/86
*مصرع پایانی شعر، از سرکار خانم پرستو ارسطو ست