اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی
اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی

پاپلی! در دفترت از جنگِ خیر و شر نوشتی(رضا افضلی)


«شازده حمام»

به: دکتر محمد حسین پاپلی یزدی

**

پاپلی! در دفترت از جنگِ خیر و شر نوشتی
حرف های نو به نو، از کِهتر و مِهتر نوشتی

برسرِ قُلّه کشیدی شالی از رنگین کمان را
ازعبور پَرپَرک، دردشتِ پهناور نوشتی

بالۀ پروانه ها را نقش کردی روی چشمه
از صفای باغسار و میوۀ نوبر نوشتی

ازصفوفِ رنگی پروانه،گِردِ آبشاران
از سقوطِ کودکِ چون لالۀ پَرپَر نوشتی

قصّه گفتی ازکویروتشنگی های بیابان
از صدای آب آبِ کِشتۀ بی بَر نوشتی

جهل، هرگزحاصلی جز فقر و جز محنت ندارد
از عروج دانش و از محو جادوگر نوشتی

درّه و زیبائی اش را باقلم تصویرکردی
از گل و رنگین کمانِ دلکش و دلبر نوشتی

درکتابِ خاطراتِ «شازده حمام»، هر جا
ازغم زحمت کشان و سودِ سودا گر نوشتی

سدّ اسکندر چو شد هردم حسودی پیش راهت
از طریقِ رد شدن از سَدّ اسکندر نوشتی

همچو نقاشان به سِحرِ واژه های رنگ رنگت
قصه های طُرفه و نغز و نوازشگر نوشتی

از نگاه دلربای دخترِ کُردِ شفق رو
با دوچشمانِ سیاه و مستِ افسونگر نوشتی

نه همین از سیرِ ایران گفتی و بوم برِ آن
از رسوم مردم بس شهر و بس کشور نوشتی

عالمِ جغرافیا! باکلک خود اعجاز کردی
چارۀ دردِ بشر را همچو یک داور نوشتی

درس دادی، بی تعصّب بودن و آزادگی را
از شکوهِ حُرمت مردم به یکدیگر نوشتی

چارۀ هر درد را دادی نشان بر بی نوایان
جا به جا از پخته کاران، پندِ روشنگر نوشتی

سختکوشی های خود را مو به مو تصویر کردی
از تلاش خویشتن وز زحمت مادرنوشتی

مادر گمنام با نثر روانت قهرمان شد
بس زمردان بزرگ و راد و نام آور نوشتی

نقشۀ تقدیر را، تغییر دادی پاپلی جان!
سرنوشت خویشتن را خط زدی از سر نوشتی

جستجوی نان میانِ سنگلاخ و کوه وتپه
وَزگذرگاهانِ اسب و قاطر و استر نوشتی

از «کتیراجو» که جان را می دهد از بهر یک نان
زان همه تحقیر طفلِ بی کس ویاور نوشتی

کودک و پیر و جوان را در کتابت وصف کردی
از یتیمِ سرپرستِ مادر و خواهر نوشتی

از غمِ طفل به ناگه ترک درس و بحث کرده
از تلاش کودک کوشای نان آور نوشتی

کُرد و ترک و سیستانی و بلوچ این وطن را
صلح جویان در همه ایران پهناور نوشتی

از زنان کارگر در شَعربافی های شَهرت
از زن اربابِ فربه، کلفتِ لاغر نوشتی

از خروش و جرئت زن های عاصی پیش مردان
از زنانِ مردوار و گُرد و گُندآور نوشتی

ازعذاب کودکان و رنجِ مادرهای کم خون
از غمانِ مستمند و زحمتِ بی مر نوشتی

از تلاش و رنج جانفرسای انبوهِ فقیران
ازسیه نان خشکۀ با اشکِ حسرت تر نوشتی

زندگانی محشر کبراست بهر بی نوایان
از بهشت اغنیا و دوزخِ مضطر نوشتی

از بهابادِ نه آباد و قبورِ زندگانش
از زن و مرد فرو رفته به گور اندر نوشتی

جای دارد هر زمانی اشک بارد چشمِ وجدان
بس که از جورِ زمان بر خلقِ بداختر نوشتی

مرد بی زن را به فکر حاجت و قوتِ یتیمان
لودگان را طالبِ عیّاشیِ بستر نوشتی

پاپلی جان! باقلم ، چون کورۀآتش فشانی!
«شازده حمام» را باآتش و اخگر نوشتی

داروی درد بشر را چون تساهُل دیده ای تو
از مرامِ دهری و «به دین» و بی باور نوشتی

می رود دانش که خاکستر کند جهلِ جهان را
درکتابت حکمِ محوِ هر بت و بتگر نوشتی.

 

رضا افضلی

19/5/92