اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی
اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی

از خانۀ قدیمی و دلباز می رویم(رضا افضلی)

وقتِ وِداع
...
..
از خانۀ قدیمی و دلباز می رویم
از محفلِ پرندۀ و آواز می رویم

ساکن شویم در قفسِ تنگِ برُجَکی 
با یاد صد پرنده و پرواز می رویم

کفّاره می دهیم به ناشکریِ مدام
ازدست داده نعمت و صد ناز می رویم

از رقصِ دسته جمعیِ گنجشک های مست
وزجَست و خیز آن همه طنّاز می رویم

از شور گربه ها، سر دیوارِ روز وشب
زایوانِ عصر و مادرِ گُلباز می رویم

از آب پاشی نوه ها روی یکدگر
از شوق آب بازی و آن آز می رویم

از عصرِ آب دادن گیلاس و بوته ها
از آن انارِ قندیِ ممتاز می رویم

درگوش ما ترانۀ «کوکو» و «بَدبَد» است
از جمع مرغکانِ خوش آواز می رویم

ازخانه ای که هر وجبش راز بود و یاد
با گنج های خاطره و راز می رویم

آن تاک سر فکنده غمین گشته چون که ما
رو سوی یک بنای سر افراز می رویم

نسل نوین رود سوی «بالا بَنا» و «بُرج»
ازاین سرا به قوطی ایجاز می رویم

بالا شدن زخاک، صعودی موقت است
چون عاقبت به نقطۀ آغاز می رویم

چون بولدِزِر به خانۀ ما حمله ها کند
از ترسِ آن هَیون دهن باز می رویم

آن جا که می رویم، به هر پیچ «چِشمی» است
در جمعِ دَه شریک نظرباز می رویم

وقتی که برق نیست، زپله عبور ماست 
با گام های خستۀ ناساز می رویم

فرمانروای خانۀ خود بوده و کنون
دراجتماع آن همه انباز می رویم

این خانه زادگاه بسی شعر تازه بود
وقتِ وداع، قافیه پرداز می رویم


رضا افضلی

 3/9/94