اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی
اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی

نشناختم خودم را، این کم زکمترین را ( رضا افضلی )

تاریخ باغ فین

**


نشناختم خودم را، این کم زکمترین را
گم کرده ام ز حیرت سرچشمة یقین را

چون پیک های چاپار، تعویض کرده صد بار
با نونفس سمندان، پیموده ام زمین را

رقصد به راه مقصد، یالِ پریشِ اسبم
چسبده ام به سختی،بادست قاچ زین را

ره بندِ نیمه شب را، بُرده به خوابِ غفلت
با حیله کرده غافل، دزدان درکمین را

از باغِ سرخگل ها، در هر شفق گذشتم
دیدم به هر سپیده، گل های فرودین را

برآرزوی فردا ، هردم نماز بردم
برآستان راهش، سودم بسی جبین را

چون چشمة زلالی از صخره ها گذشتم
تا یابمش به آخر، آن قُلزم یقین را

افکنده بس گره ها، در کارِ من زمانه
گر ببینی ام به چهره، خطِّ چروکِ و چین را

در خاطرات تلخش ،دنیا به یاد دارد،
بس گرگِ چون شبانان، پوشیده پوستین را

پاداشِ خدمتِ خلق، مرگ است نزد دونان
هرکس که خوانده باشد، تاریخِ باغ فین را

یک لحظه نیست عالَم، خالی زحق پژوهان
با آن که بشکند دهر، بس مشتِ آهنین را

این جام های کوچک، غم را نمی زداید
ساقی! زباده پر کن، دیرینه ساتگین را

 

رضا افضلی

16 /4/91