اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی
اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی

زروی بام آید هر دم آواز ( رضا افضلی )


به پشتِ بام می خواند«سحرخوان»

**


زروی بام آید هر دم آواز 
سراپاشور و شوق و عشقِ پرواز

زهر سو نغمه های شِعرِ «شب خیز»
چو نیلوفر شود درهم گلاویز

زِ«شبخوانی» شود افزون صداها
زضربه ی «زُلفی» و«کوبه ی» سراها

زند همسایه بر دیوار«گُمبه»
که کوبد دوستش در کاسه «دمبه»

یکی کوبد به پیتی کُهنه، باچوب
رمانَد خواب را از چشم ها خوب

به پشتِ بام، می خواند «سحرخوان»
زسوی دیگر آید بانگِ «قرآن»

زآجرفرش می آید صداها
صدای آبِ حوض و «چرخِ چا»ها

نشان دارد زخانم های کم خواب
«شِلَّپ»ِ ظرف ها درحوض پُر آب

چومی افتد به حوضی ظرف و زنبیل 
کشد بیرونش از سبزابه «کج بیل»


//گُلِ رنگین به روی کاسه چینی//


بِتَرکد همچو تُندَر توپ افطار
صداهای اَذان بارد چو رگبار

فراگیرد فضا را موجِ «اَلله»
شود خالی زعابرکوچه و راه

بلرزد چایِ گلگون درپیاله
به دستان جوان ودیرساله

مِهی خیزد زروی «آشِ رشته»
پُر از بوی خوشِ درهم سرشته

نُماید «قاق»ها مانند غربال
دهد عطرش به هرکودک پر و بال

زنور و تابشِ «توری» و «گِرسوز»
بگیرد «سفره خانه» چهرة روز

بجنبد آسیای هردهانی 
کنار سفرة رنگین کمانی

رطب ها می درخشد تیره و زرد
کنارِدوغ های تازه وسرد

گُلِ رنگین به روی کاسه چینی
شکوفد ناگهان درگردِ سینی

سپهرِ سفره باشد ماه باران
زگِرده ی نان و «ماقوت»ِ فراوان

برای بچّه ها مطلوبِ دیرین 
شود نان و پنیر و چای شیرین

زجمعِ کودکان،خیزد صداها
گهِ تقسیمِ «پشمک- زُلبیا»ها

شود مانندِ پیران چهرِکودک
لب و ابرو چو آراید به پشمک

شود طفلی به صورت،شکلِ درویش
ز پشمک چون نهد بر چهره اش ریش

 

به نقل از منظومة بلندمنتشر نشدة

(مشهدی های قدیمی) 
سرودة در سال ۱۳۷۷

رضا افضلی

گُمبه: کوبه، با مشت به در، یا دیوار کوبیدن.

گرسوز: [=گرد سوز ] نوعی چراغ نفتی که فتیله اش مدوّر و از درون گرد لوله برآمده است و شعلة مستدیر دارد/ معین.

زُلفی: حلقة در، زلفین. زنجیر در، چفت حلقة در خانه، حلقه ای که زنجیر در آن می اندازند./ فرهنگ گویشی.