اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی
اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی

درغار تنهایی نشسته بادلِ ریش(رضا افضلی)





کَج خُلق

...

..

درغار تنهایی نشسته بادلِ ریش

سر در گریبان کرده، پنهان مثل درویش

دل کنده از خلقی و نشناسد به جز خود

نه آشنا و دوست، نه بیگانه وخویش

نه سرزند برکس، نه خواهد بیندش کس

در بی کسی ها طی کند، عمر گرامیش

هم همسر و فرزند و یاران را براند

هم راه خودرا بسپرد با رنج و تشویش

شطرنج بازِ فکرِ بَد اورا کند مات

باشد هراسان، مُهره اش از مات و از کیش

روز و شب و ماهش شود سال و رسد عید

جشنی ندارد همچنان سال و مهِ پیش

پیوسه او در خانۀ خود هم غریب است

باشد بُزی تکچر درونِ گلّه ای میش

پنهان کند دل را درون هفت قوطی

ترسد که مار حاسدان آن را زند نیش

میلی ندارد تا که پرسد گاه حالی

از مادر و از خواهرو از قوم و از خویش

خود هم نمی داند چه دردی باشد اورا

تا که مدد سازند یارانش کم و بیش

افسردگی هم دارویی دارد درین عصر

گوید مریضی گر به دکتر وضع روحیش

بار کجی دارد که می ترسد بیفتد

این آدم کَج خُلق و کج بین و کج اندیش



رضا افضلی

 94/12/15