اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی
اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی

ای خدایی که خلق ما کردی ( رضا افضلی )


فخرِدست ها

**

به:شیدا شکروی

**

ای خدایی که خلق ما کردی
خود تودانی و خود، چهاکردی

کهکشان های بی نهایت را 
زیورِ مخملین سَما کردی

ماه را درمیانِ اختر ها
قوی آواره و رها کردی

روز و شب را پیِ هم افکندی
با مه و مهر آشنا کردی

آدمی را درین زمینِ شگفت
مبتلای چرا چرا کردی

با سوالی همیشه برلب او:
کاین جهان را چرا بنا کردی؟

عقل ها ماتِ کردگاری توست
ای خدا طُرفه کار ها کردی

بنده ای را کمال بخشیدی
به یکی نقص ها عطا کردی

همه کارِجهان زحکمت توست
وصل کردی، اگر سوا کردی

قلمِ صُنع را خطائی نیست 
هرچه کردی همه به جا کردی

دستِ توهست«فوق ایدیهم» 
دادی و بستی و جدا کردی

وقت تکوینِ«لاله»-«لادن» ها
کارِ «فعّال مایَشا» کردی

کودکان را به بطن مادرشان
گر سعید و شقی، شما کردی

بنده ا ت را ز روی حکمت خود
گاه نفرین و گه دعا کردی

آن یکی را دچارِ عیش و، دگر
مبتلای خدا خدا کردی

به زنی کودکی ندادی هیچ
به زنی توأمان عطا کردی

رنجِ«بی دست زاده» طفلان را 
به پدر- مادران روا کردی

طفلِ بی دست دادی و آن گه
با هنر، پایش آشنا کردی

دست«شیدا ی شکروی» بُردی
پای او را گره گشا کردی

همّتت را بنازم ای دختر!
پای را دست و، گاه پاکردی

آفریدی جهان خود را باز
یأس را مطلقا رها کردی

دست تقدیر را شکستی تو
تا که پارا چو دست ها کردی

زندگانی سپاسِ تو گوید
که به او دینِ خود ادا کردی

علم و درس حقوق شد دریا 
روی امواج آن شنا کردی

کس به دستانِ خویش کم کرده 
آن چه با پنجه های پا کردی

نه نشستی به راه و نه هرگز
همچو عاجز خدا خدا کردی

توبدین همّت و نشاط و امید
سورِ تقدیر را عزا کردی

با غرور و تلاش و عزّتِ نفس
غیرتِ خویش را عصا کردی

گاه پاها، چو دست هایت شد
گاه پا را دوباره پا کردی

پای تو قهرمانی ات بخشید
قلّه را فتح، بی صدا کردی

با اراده، به یأس زارِ زمین 
جنگلِ آرزو نشا کردی

ساختی بال، عزم و همّت را
فکر را شهپر هما کردی

عشق پیش تو بر زمین افتاد
تا به سویش دری تو واکردی

تو که هستی؟ که نا امیدان را
به حیاتی نو آشنا کردی

باید انسان به تو نماز بَرَد 
بس که شاگردیِ خدا کردی

برهمه نقش تو، سلام که تو
به دو انگشتِ پا، چها کردی

پای تو نامدارخواهد ماند
پای را فخرِدست ها کردی.

 

رضا افضلی

2/4/1391