اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی
اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی

آدم ها سلامشان را می خورند(رضا افضلی)

روزگاروانفسا

**

آدم ها
سلامشان را می خورند
غرورها
به هم تلفن نمی زنند
وپلّکان «بالا بنا»ها
کوچه های آشتی کنان نیست
آزادیِ راحت
باتِلِّق قفلِ در آغاز می شود.

آدم ها
با ابرها و آنتن ها
نزدیک ترند
وقوافلِ ابرهای ابلق
بر تنهایی آدمیان
اشک می ریزند.
کسی در اتاقک سیّار
سخن نمی گوید

و تکمه های روشن
ساربان این کجاوة عمودی است
کسی به در خانة همسایه اش نمی کوبد

نا خدای این کشتی
دستی است که پاکتِ حق شارژ را تحویل می گیرد

صدای جاز
دیوار همسایه را می لرزاند

وآدم های شب بیدار
از پنجره های روشن
با مردم جهان دیدار می کنند

خروسخوان
بی خوابی ها، به توقفگاه می روند
خستگی ها
استارت می زنند

بی خدا حافظی
خمیازه ها رانندگی می کنند
ودهان ها در صفوف چراغ خطر
بی اشتهایی را گاز می زنند
دلواپسی ها از این پله ها به آن پله ها می روند

وازین گیشه به آن گیشه
تابسته های کاغذین را به برگه ای ماشین شده
بدل کنند

چشم های خسته کار می کنند
ومغز های خسته چرت می زنند
یک چشمش خواب،یک چشمش بیدار
زندگی می گذرد.
روزگار وانفسا همین است.

 

رضا افضلی

30/1/ 82