اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی
اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی

همین شکسته، چه بالای استواری داشت( رضا افضلی )


همین شکسته
**

همین شکسته، چه بالای استواری داشت
به باغِ پیکرِ خود، رنگ و برگ و باری داشت

اگر چه چون سبدی پیکرش شده خالی
به زیرِ برگ، گل و غنچه و اناری داشت

میانِ طُرّه ی او باغ های قمصر بود 
به گردشِ نگهش، رقصِ شعله باری داشت

اقاقیایِ تنش، تا ز باد می رقصید
به هرگذار، زخود رفته، بی قراری داشت

به باغِ رخوت پاییزی اش نگاه مکن 
که در جوانیِ خود مستیِ بهاری داشت

همین که چوب سواری کند به اندک جای 
به پشتِ زینِ زمان، شوکتِِ سواری داشت

همین که شاپرکی هم گریزد از دستش 
به ترکِ خویش ز هر بیشه ای شکاری داشت

چو قوی مست به جوباره های سبزه وگل 
به راهِ خود ز صفِ عاشقان قطاری داشت

اگر چه موی سرش گشته رشته های سفید 
به رنگِ ظلمت شب، رقص آبشاری داشت

ز دشت، تا زِ برِ کوه یک نفس می رفت 
چو یک گوزنِ جوان زور و اقتداری داشت

نه زیرِ سینه ز چنگِ غمش خراشی بود 
نه روی چهره زخیشِ زمان شیاری داشت

به جوی پاک و زلالی که بود آینه اش
چو ماهتاب، ز انوارِ خود نثاری داشت

چو می کشید ردای شکوفه را بر سر 
هزار عاشقِ خوش نغمه، هر کناری داشت

همین که جبر زمانش برد به قلّة موج
به دست پاروی باریکِ اختیاری داشت

 

رضا افضلی

4/3/77

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.