اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی
اشعار رضا افضلی

اشعار رضا افضلی

شعر و ادب پارسی

به چشمِ«دوربستی»، «ارگ رو»ها( رضا افضلی )

 

به چشمِ «دور بستی» «ارگ رو»ها

**

به چشمِ«دوربستی»، «ارگ رو»ها
همه باشند از «دوزخ برو»ها

به غالب دهری و سُست اعتقادان
زِ ایمان دور و اغلب باسوادان

به چشم ارگ رو،آن جمعِ اُمُّل
ندارد اعتقادی برتکامل

گروهی پیرو وهن و خرافات
به کِشتِ هستی نوگشته آفات

//شده ممنوع ارگ از سوی بازار//

شده ممنوع ارگ از سوی بازار
که دارد چون جهنّم عقرب و مار

گناه آلوده باشد هر مسیرش
زن و مرد و جوان و طفل و پیرش

رود مُد تا شود در معبرِ ارگ
دگر یادآورِحوّا و یک برگ

جوان وقتی درآن حوری بجوید
به غِفلت راهِ دوزخ را بپوید

کند دِق مرگ این غم ها پدررا
کند نفرین بسی مادر، پسررا

که گردیده جوانش «سینمارو»
میان مردمانِ بی حیارو

پدر خوانَد سرِ سجادة خویش
خداوندِ خودش را با دل ریش:

نمی دانم چه نقصی داشت کارم
که در پیری سیه شد روزگارم

پس ازعمری دعا و روضه وپند
رود در ارگ این دردانه فرزند

خدایا زین مصیبت مرگ بهتر
که عمرش را کند با گمرهان سر

خدایا ارگ را زیرو زبرکن
جوانان را رها از هر چه شرکن

//کنارِ باغِ ملّی جمعه شب ها//

دمد روشندلی برنی، به معبر
هزاران نغمة رنگین کند سر

دلش را می نوازد بین لب ها
کنارِ باغِ ملّی، جمعه شب ها

ببارد ابرهای دست،کم کم
درونِ کاسه اش بارانِ نم نم

نی اش دارد به دل بانگِ غمِ او
سخن گوید ز عمقِ ماتم او

//دماغِ بالکُن چشمِ مغازه//

سه راهِ ارگ و این «چارآشیانه»
شده در شهر، مشهور و یگانه

برای خلق دارد شکل تازه
دماغِ بالکن، چشمِ مغازه

سرِ بامِ بلند شیروانی
کند هر دودکش خود دیدبانی

 

به نقل از منظومة بلندمنتشر نشدة

(مشهدی های قدیمی)

سرودة در سال ۱۳۷۷

رضا افضلی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.